عسل فاطمهعسل فاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

عسل فاطمه

پنجمین مسافرت دخترم (جزیره کیش)

   عزیز مامان اینجا مریض بودی و تب شدید داشتی. بردیمت لب دریا تا یک کمی خنک بشی و سرت گرم شه. اصلا حال نداشتی ولی یک کم که ماسه بازی کردی حالت بهتر شد. سه روز اونجا بودیم و پارک دلفین ها هم رفتیم. خیلی خوش گذشت. ...
24 دی 1392

خوردن بلال

    عسلم خیلی بلال دوست داری. فصل بلال که میشه بابا محسن چندکیلو چندکیلو بلال می خره. آخه هم خودش خیلی دوست داره و هم تو عزیزم. بیرونم که بریم اگر ببینی یا بوش رو احساس کنی حتما میگی برام بلال بخر. ...
24 دی 1392

عشق روسری

       سلام نفسم مامان الهام. چقدر حجاب بهت میاد. روسری, شال و چادر رو خیلی دوست داری. همش می خوای ادای مامان الهام رو دربیاری. هر چی من سرم کنم تو هم می خوای سرت کنی. قربونت برم. اگر من چادر سر کنم تو هم میگی چادر منم بده. آخه الان مردا موهامو می بینن. قربونت برم عسلم.          مامان فدای این اداهای تو بشه. اینجا مامان جون از بیرون اومده بود و تا چادر و روسریش رو درآورد, تو اونا رو سرت کردی و ژست گرفتی. ...
24 دی 1392

عسل فاطمه و دوچرخه

عسل مامان خیلی دوچرخه دوست داشت. هرجا می دید می خواست سوار بشه. این دوچرخه زرد رنگ که البته سه چرخه است و شکل گاو بامزه داره رو باباجون برات خرید عزیزم.   ...
24 دی 1392

تب سنجاقک

     عزیز دلم سلام - این عکسها مربوطه میشه به تاریخ خردادماه ٩١ - عزیز دلم توی این عکسها مریض بودی و کسل. چند روز تب شدیدی کرده بودی و صورتت جوشهای ریزی زده بود که اذیتت می کرد. بعد از سه روز که یک کم تبت اومد پایین, من و بابا بردیمت پارک ساعی که یک کم حال و هوات عوض بشه. فرداش هم بردیمت پارک لاله. بمیرم نبینم اینطوری تب کنی و مریض بشی قشنگم.       این عکس آخری که لباس آبی تنته دیگه خوب شده بودی و سرحال. عاشق خنده هاتم نفسم. ...
22 دی 1392

نوروز 91

عید نوروز ٩١ خیلی سرد بود عزیزم. اون عکس اولی, ظهر روز اول عید بود که حاضر شده بودیم و داشتیم می رفتیم خونه مامانا و بابایی. کفش های مشکی ورنی هم پات کرده بودم و خیلی ذوق کردی که با اون کفشها خودت توی کوچه راه بری. تا گذاشتمت توی کوچه کلی خندیدی و ذوق کردی و اینور و اونور رفتی و بعدش به من گفتی ماما جوجو و بعد با اون انگشت کوچولوت بهم نشون دادی. من و بابا هم کلی ضعف کردیم و قربون صدقت رفتیم عسلم. اون عکس بالایی که لباس قرمز تنت هست رو خیلی دوست دارم. خونه مامانا است. لباست رو هم خاله زهره از کربلا برات آورد. خیلی بهت میومد. عکس پایینیش هم خونه مادر (مادربزرگ بابا محسن) خدابیامرز هست که الان یک سال و نیمه که ...
21 دی 1392

تولد يك سالگي عسل فاطمه

اينجا ديگه دخترم يك ساله شده بود. كيك تولدت رو رفتيم از قنادي شيرين عسل سعادت آباد گرفتيم. يه خونه خيلي قشنگ بود. براي شام هم بابابزرگها و مامان بزرگها و دايي ها و عمو و عمه اينا رو دعوت كرديم. خدا رو شكر خيلي خوب بود. شب قبلش هم رفتيم برات وسايل تولد رو خريديم. عشق بادكنك بودي. سقف خونه رو پر بادكنك كرده بوديم و تو كيف مي كردي. الان عكس نداشتم كه از اون تزئين ها بزارم.   اين هم يك عكس از ميز شام تولد يك سالگي دخترم. ...
16 دی 1392

عکسهای آتلیه ای

سلام امید زندگیم. چقدر مرور خاطرات برام لذت بخشه. خاطراتی که هرلحظه اونو تو برام ساختی. اینجا یادم میاد که ٩ ماهه بودی. یه روز بردمت آتلیه نزدیک خونه مامانا و بابایی (شهرک مخابرات - مرکز خرید پرواز - آتلیه نیک و نوین) و این عکسهای قشنگ رو ازت گرفتم. عکس بالایی که لباس قرمز تنت هست باهات سَرسَری کردم که تو بخندی. وقتی من سرم رو تکون می دادم تو خیلی خوشت می اومد و می خندیدی. دلم برای اون لحظه ها تنگ شده عسلم. از این عکسهات چاپ کردم و به همه فامیل دادم. ...
15 دی 1392

خوردن قطره آهن

عزیزم وقتی می خواستم بهت قطره آهن رو بدم می فهمیدی که الان قراره یه چیز بدمزه بخوری و قیافت رو این شکلی می کردی. لبهات رو سفت می کردی که مامان الهام نتونه بهت قطره بده. خیلی بلا بودی عسلم. مامان از قیافه تو کلی می خندید عشقم. اینجا هم قطره چکون رو داده بودم دستت و تو اونو به دهنت برده بودی. همش مواظب بودم که قطره آهن روی لباست نریزه چون اگر می ریخت دیگه اون لباست رو دوست نداشتم تنت کنم. دو بار لباسهات خراب شده بود عزیز دل مامان الهام. ...
15 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل فاطمه می باشد